۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

در بانک


برای پرداخت دو هزینه سی و پنج هزار تومنی موسسه ای وابسته به آموزش و پرورش به بانک مراجعه کردم. نوبت گرفتم و تا وقتی شماره ام را صدا بزنند هر دو قبض را پر کرده بودم. وقتی پشت باجه رسیدم، متصدی گفت این حساب مربوط به ما نیست. بعد شماره حسابی که دستم بود را به دقت نگاه کردم و تازه متوجه شدم اینجا بانک پارسیان! است و من اشتباهی آمده ام و باید بانک پاسارگاد می رفتم. عذرخواهی کردم و رفتم در بانک پاسارگاد نوبت گرفتم. تا نوبتم رسید متصدی گفت مبلغ شصت هزار تومان است. گفتم اشکالی ندارد برای دو قبض است. گفت می شود هفتاد هزار تومن و ده تومن کم دارد. ده تومن بیشتر دادم و گفتم ببخشید نتوانستم ذهنی درست جمع بزنم. مشغول شد و تا شماره حساب را دید گفت این مربوط به بانک ما نیست!! کاملا تعجب کردم و گفتم مگر اینجا بانک پاسارگاد نیست؟ گفت بله. بعد کاغذ مربوط به شماره حساب را نشان دادم، دید و گفت : شماره حساب مربوط به بانک ملی شعبه پاسارگاد است!! عذرخواهی کردم و رفتم بانک ملی نوبت گرفتم.
در کلاس سوم دبیرستان فردوسی ارومیه یک هم کلاسی داشتیم که بسیار خود را برای دبیران لوس می کرد و بلافاصله داوطلب می شد. در کلاس زبان طبق معمول داوطلب خواندن متن شد. خواند : شاپکیپر ایز ا..... بعد دبیر زبان اعتراض کرد این چه خواندنی است؟ شاپکیپر نه، شکسپیر!!. کلاس که دل خونی از دست این شاگرد لوس داشت محکم زد زیر خنده و دلی خنک کرد. تا خنده تمام شد معلم سکوت کرد و بعد کلاس فهمید چه اتفاقی افتاده است و اینبار محکم تر خندید. بار اول به آن پسر لوس و بار دوم به کل کلاس که فرق شکسپیر و شاپکیپر را نشنیده بود و یا شاید هم نفهمیده بود!.
اگر شما هم به حواس فوق العاده من در بانک خندیده اید، لطفا خنده دوم را محکمتر نثار دهها شرکت بزرگ و کوچک نوشابه سازی بکنید که حساب و کتاب فروش خود را دست نرم افزار من سپرده اند!.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر