۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه

می پیچم و می پیچانم، پس هستم!


در صنایعی که من برای آنها کار سیستمی و نرم افزاری می کنم، وقتی سر و کله یک شرکت و نرم افزار خارجی پیدا می شود، برای رقابت و از دور خارج کردن رقیب از فرنگ رسیده، به تنها چیزی که نیاز نیست، بدجنسی و زیرآب زنی است. و گرنه من هم به سهم خود تربیت شده این نیرنگستان اهورائی هستم و راهکارها را می شناسم. فقط کافی است به مدیر ایرانی دانش اتو کشیده شرکت خارجی را یادآوری کرد، بخت برگشته تا آستانه سکته پیش خواهد رفت. به شرکت رقیب هم یک نمونه از روال و گردش کار را توضیح و با کمال صداقت به او نشان داد که ما چنان موجودات پیچیده ای هستیم که از شدت پیچیدگی بعضا به خودمان هم می پیچیم. توضیح نحوه دریافت چک و گردش بانکی از وصول تا برگشت، و تبعات بعدی چک برگشتی و انواع تعاملات ممکن با مشتری، از شرخر تا اقدامات حقوقی و در نهایت روبوسی!، او را از منطقه خاورمیانه فراری خواهد داد.  
حالا چرا این را نوشتم؟ همین فیس بوک! با نزدیک یک میلیارد کاربر در جهان همه نوع مملکتی دیده، چین را دیده، کوبا را دیده، کره شمالی را...نه آنجا را ندیده!! ولی ایران چیز دیگری است!!. فیلترینگ آن از متغیرهای محیر العقولی تبعیت می کند. از دریاچه ارومیه تا اجلاس سران در تهران! سوراخ سمبه های فرار از این فیلتر، فیس بوک را دچار چنان سرگیجه ای کرده که نزدیک بود اکانت من را به دست خودم و به عنوان سارق مسلح!! ببندد. وقتی وی پی ان نیست، فیلتر و فیلتر شکن تبدیل می شود به بازی موش و گربه. الان از آی پی مالزی وصلی، تا خارج و وارد می شوی از فنلاند سر در میاوری. فیس بوک هم که این حرفها سرش نمی شود. مدام سوال و جواب می کند که این چه غوغائی است؟ با چه سرعتی دور دنیا می گردی؟
اگر شانس می آوردیم و زاکربرگ نه از فلیپین، بکله با یک دختر ایرانی ازدواج می کرد، هم آشنا می شدیم و هم خیلی از مسائل ما در همان چشم و هم چشمی میهمانی ها حل می شد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر