۱۳۹۳ آذر ۲۱, جمعه

نگاهی به روابط پیشه‌وری و مسکو


کتاب بسیار خواندنی "نگاهی به روابط پیشه‌وری و مسکو" مورد استقبال جامعه کتاب‌خوان ایران قرار گرفته است. نویسنده این کتاب دکتر ایمان عباسی استاد بخش مطالعات شرقی دانشگاه سوربن و رئیس دپارتمان ایران است. ایشان سالها وقت خود را صرف تحقیق روی اسناد باقی مانده از دوران حکومت فرقه دمکرات آذربایجان کرده است. به اغلب اسنادی هم که از کنسول‌گری اتحاد شوروی در تبریز باقی مانده دسترسی داشته است.

دکتر عباسی علاوه بر فرانسه و انگلیسی، به زبان‌های روسی و تُرکی و فارسی هم تسلط کامل دارد. متن اصلی اسناد را به دقت مورد مطالعه قرار داده و به سبکی ساده و شیوا در کتاب خود سیر حوادث را نقل می‌کند. خواننده در این کتاب با زوایای جدید و کاملاً متفاوتی از شخصیت کسانی چون میرجعفر پیشه‌وری و قاضی محمد مهابادی آشنا می‌شود.

در میان جریان‌های هویت‌طلب آذربایجانی میرجعفر پیشه‌وری شخصیتی محبوب و میهن‌دوست با گرایشان چپ شناخته می‌شود. اما شاید کسی نداند که پیشه‌وری در مدت کوتاه حکومت خود ثروت بسیار انبوهی هم اندوخت. البته سرنوشت او به گونه‌ای رقم خورد که از آن همه ثروت نصیبی نبرد. گفته می‌شود وقتی که ناچار شد از تبریز فرار کند، بیش از نصف  دارائی‌های منقول و غیرمنقول آذربایجان به او تعلق داشته است. در صفحه 107 همین کتاب در خصوص حرص و آز و مال اندوزی پیشه‌وری نوشته شده که قبل از حکومت در خانه‌ای استیجاری زندگی می‌کرد. اما در پایان کار بی‌شک ثروتمندترین مرد آذربایجان و بلکه ایران بود. کنسول اتحاد شوروری در گزارشی به مسکو می‌نویسد :

«کمتر چیز ارشمندی در آذربایجان هست که پیشه‌وری به آن نظر ندارد. حرص و آز او حدی نمی‌شناسد. علاوه بر تملک بخش عمده زمین‌های زراعی اردبیل و اورمیه و آستارا، در شهرهای تبریز و اورمیه هم برای خود املاک متعددی خریده و در آن هتل ساخته و کارخانه تاسیس کرده است... هر زمین و ملکی را که به آن دل می‌بندد با تهدید مستقیم و یا تلویحی مالک آن، از آن خود می‌کند. معمولاً برای هر کدام از این املاک آنچه دلش می‌خواهد می‌پردازد. که اغلب یک دهم و یا یک بیستم قیمت واقعی آن ملک است.... پس از سرنگونی فرقه استاندار بعدی آذربایجان اعلام کرد که پیشه‌وری مبلغ باورنکردنی 68 میلیون ریال (برابر چهار میلیون و دویست و پنجاه هزار دلار) در حساب‌های شخصی‌اش در بانکهای تبریز داشت. در آن زمان موجودی حسابهای پیشه‌وری برابر 46 درصد نقدینگی کل کشور بود. می‌گویند مبلغی بیش از پنج میلیون دلار هم در حساب چکی پیشه‌وری بوده است.»
پیشه‌وری چپ بود و در نوشته‌های خود خلق آذربایجان را برادر همه خلق‌های ایران می‌دانست. بهترین رابطه را با قاضی محمد و جمهوری مهاباد داشت. در مقطعی که می‌خواست به تهران سفر کند، قاضی محمد را یکی از جانشینان خود در تبریز ساخت. اما شگفت اینکه همین پیشه‌وری حامی مالی حزبی بشدت نژادپرست به نام "بوز تورک" بود. این حزب، نژاد تُرک را برتر از همه نژادها می‌دانست و از فارس و کُرد نفرت داشت. دکتر ایمان عباسی در صفحه 140 همین کتاب می‌نویسد :

«در میان احزاب مورد حمایت پیشه‌وری غریب‌تر از همه حزب "بوز تورک" بود که ریاستش و یا به زبان رایج آن زمان پیشوایی و رهبری‌ش را مردی به عهده داشت که حزب "بوز تورک" را کاملاً به سبک حزب نازی آلمان اداره می‌کرد... پیشه‌وری از این حزب حمایت مالی کرد. دست‌کم به روایت یک منبع، پول خرید ستاد حزب را پیشه‌وری پرداخته بود»
وقتی پیشه‌وری از طرف دولت مرکزی برای پاره‌ای مذاکرات به تهران فرا خوانده می‌شود، جمعی از نزدیکان و از جمله قاضی محمد را از مهاباد به تبریز دعوت می‌کند، تا اداره منطقه تحت حکومت خود را به آنها بسپارد. گویا کنسول‌گری اتحاد شوروی با تعینن جانشین برای پیشه‌وری و رفتن او به تهران و خاصه حضور قاضی محمد در تبریز مسئله داشته که در نهایت برطرف می‌شود، و پیشه‌وری نفس راحتی می‌کشد. البته پس از انتساب نیز کشمکش پنهانی میان پیشه‌وری و قاصی محمد ادامه داشته است. جالب اینجاست که این دو از دست همدیگر محرمانه به کنسولگری شکایت هم می‌کرده‌اند. در صفحات 177 تا 178 این کتاب می‌خوانیم :

«تا مدتی از انتصاب قاضی محمد امتناع می‌ورزید چون از نظر دولت اتحاد شوروی در این خصوص یقین نداشت. وقتی بار دیگر کنسول‌گری حمایت قاطع خود را از انتساب قاضی محمد به پیشه‌وری اطلاع داد. پیشه‌وری در جواب گفت که از این خبر خوشحال است و نگرانی‌هایش را برطرف می‌کند.... البته این فقط قاضی محمد نبود که از دست پیشه‌وری به کنسول‌گری شکایت می‌برد. گاه اختلاف این دو چنان بالا می‌گرفت که پیشه‌وری هم از دست قاضی محمد به کنسول‌گری گله می‌برد.»
در تاریخ این تحولات از همه شگفت‌آور تر بیماری پیشه‌وری است. با اینکه در تبریز امکانات کافی برای عمل جراحی آپاندیس او وجود دارد، باز پیشه‌وری از کنسول‌گری کسب تکلیف می‌کند. نمی‌داند که به مسکو برود و یا در تبریز عمل کند. برای این کار پیشه‌وری امین خود میرقاسم چشم‌آذر را محرمانه روانه کنسول‌گری می‌کند. در صفحه 192 همین کتاب نوشته :

«حال مزاجی پیشه‌وری رو به وخامت گذاشت. پیشه‌وری رئیس دفتر خود را به کنسول‌گری فرستاد. می‌خواست بداند که آیا به گمان دولت اتحاد شوروی بهتر است برای عمل جراحی به مسکو برود و یا آنکه در تبریز انجام شود. کنسول در پاسخ تاکید کرد که سلامتی رهبر فرقه دمکرات مهم‌تر از هر ملاحظه دیگر است. در عین حال کنسول‌گری معتقد بود که صلاح رهبر فرقه در این است که به جای سفر به مسکو برای انجام عمل جراحی، متخصص قابل اعتمادی را به تبریز دعوت کند»
مطالبی که تا کنون از این کتاب نقل کردم، به ظن قوی خواننده متن را کاملاً متعجب ساخته است. حتی سرسخت‌ترین مخالفان پیشه‌وری هم او را چنین انسانی مال‌دوست و نژادپرست و در عین حال ضعیف و بی‌اراده نمی‌دانند. تعجب خواننده کاملاً واقعی است. چون چنین کتابی وجود ندارد. تمام مطالبی را که نقل کردم از کتاب "نگاهی به شاه" دکتر عباس میلانی است. اسم کتاب و نام نویسنده را به نام‌های فرضی تغییر داده‌ام. به جای رضاشاه و محمدرضا شاه و سفارت انگلیس و امریکا، پیشه‌وری و شخصیت‌های موثر آن تاریخ و کنسول‌گری اتحاد شوری در تبریز را گذاشته‌ام. آنچه در مورد رضاشاه و محمدرضا شاه و شخصیت‌های آن دوران و نقش سفارت انگلیس مورخین نقل کرده‌اند و عباس میلانی در کتاب خود آورده، کاملاً واقعی و تاریخی است. در عالم واقع اگر از بی‌ارادگی پیشه‌وری فقط اندکی از این استاد منتشر می‌شد، اکنون خدا عالم است که چه الم شنگه‌ای به پا بود!

کتاب نگاهی به شاه دکتر عباس میلانی به دوران ولیعهدی محمدرضا شاه و حکومت رضاشاه هم می‌پردازد. نگاه ایشان به دوران رضاشاه انتقادی و تا حدودی نسبت به تحولات و تصمیمات آن دوران جانبدارانه است. در بخش‌هائی که به شخصیت ولیعهد رضاشاه می‌پردازد، نوعی حسرت به مانند پدر نبودن را نیز در کتاب می‌توان دید.

در جای جای این کتاب وقتی دوران رضاشاه و محمدرضا شاه بررسی می‌شود، مدام صحبت از سفرای روس و انگلیس و امریکا و آلمان است. هیچ اتفاقی بدون نظر آنها نمی‌افتد. رضاشاه در اوج قدرت، مثل یک مهره بی‌اراده و بر اساس تصمیم متفیق سوار یک اتومبیل معمولی عازم ناکجاآباد می‌شود. بی‌آنکه به طور جدی کسی و یا بخشی از جامعه معترض شود.

نویسنده جائی از قول سفیر انگلیس نقل میکند که محمدرضا شاه را بطور "آزمایشی" پادشاه و جانشین پدر گذاشته‌اند، تا نتیجه آزمایش را مشاهده کنند. در این دوران تمام تصمیم‌های ریز و درشت کشوری، مربوط به سفارت‌های خارجی است. رضاشاه که طرفدارانش او را بنیانگذار ایران نوین می‌دانند، مدام باید جوابگوی سفرای روس و انگلیس باشد. وقتی عرضه را تنگ می‌بیند، از نردیکی به آلمانی‌ها اظهار ندامت می‌کند. از آنها اجازه می‌خواهد که همه آلمانی‌های مقیم ایران را اخراج کند تا اجازه داشته باشد که به سلطنت خود ادامه دهد.

حجم سرقت از مال و اموال مردم ایران در دوران رضاشاه باور کردنی نیست. دشوار بتوان جائی از جهان را یافت که نصف نقدینگی کشور در حساب رهبری باشد که تا چند سال پیش در خانه استیجاری زندگی می‌کرد. صحبت از چند کاخ و چند ویلا نیست. ظاهراً رضاشاه در جبهه‌های متفاوت، مشغول نبرد بوده تا کُلُهم کشور را بالا بکشد. چنین شخصیتی هنوز مورد علاقه کثیری از ایرانیان است. از صادق زیباکلام تا عباس میلانی به نوعی جانبدارانه از این دوران سخن می‌گویند. طبق نوشته همین کتاب، محمدرضا شاه بقدری سست و بی‌ارداده بود که حتی می‌خواست مانند بقیه اعضاء خانواده و همراه پدر به تبعید برود. جرات و جسارت برخورد با مصائب را نداشت.

از منظری دیگر، کتاب دکتر میلانی حقیقتی غریب را هم به نمایش می‌گذارد. ایشان عملکرد پادشاهی را که برای معالجه آپاندیس خود هم با سفارت انگلیس هماهنگ می‌کند، و برای حزب آشکارا نژادپرست سومکا در تهران دفتر می‌خرد، مستحق نقد همه‌جانبه می‌داند. اما وقتی پای دیگران پیش می‌آید، به یک باره شیوه تحلیل کتاب به همان سبک و سیاق مألوف ایرانی تغییر می‌کند. مثلاً شیخ خزعل را که در جنوب ایران امیر و شیخ بسیار بانفوذ و سنتی عرب محسوب می‌شد، یکسره نوکر بی‌اراده انگلیس معرفی می‌کند.

آنچه کتاب دکتر میلانی را خواندنی می‌کند، سعی وافر ایشان برای بررسی همه جوانب دوران حکومت محمدرضا شاه است. اقدامی ستودنی است. تکلیف خدمت و خیانت به وطن را به این راحتی و چکشی نمی‌توان مشخص کرد. درست مقارن با دورانی که محمدرضا شاه عاجز از هر گونه تصمیم‌گیری بود، در دوران بسیار کوتاه حکومت فرقه دمکرات در آذربایجان، پیشه‌وری تصمیم‌های بسیار دشواری گرفت. شایسته است که روزی فارغ از هر نوع پیش‌داوری و نگاه ایدئولوژیک و یک‌جانبه به تاریخ، عملکرد تمام شخصیت‌های مؤثر این کشور مورد مطالعه قرار گیرند.

در این کتاب دکتر میلانی وقتی به فرقه دموکرات آذربایجان می‌رسد، انگار نه انگار که میرجعفر پیشه‌وری رهبر یک جریان و یک روشنفکر صاحبنظر با تمایلات چپ‌گرایانه بود. در خصوص فرقه فقط از سیاست خارجی سخن می‌راند، و پیشه‌‌وری را عامل بی‌ارداه استالین در آذربایجان معرفی می‌کند.

پیشه‌وری هم مثل قوام‌السلطنه و دکتر مصدق و علی امینی حق داشته که با قدرتهای مهم آن دوران ارتباط داشته باشد. هنوز هیچ سندی منتشر نشده که نشان دهد او به اندازه سیاستمداران تهران‌نشین که دم به ساعت و برای هر موضوع ابتدائی منتظر اسمتزاج نظر سفارت انگلیس در تهران بودند، از مسکو حرف‌شنوی داشته است. اما دکتر میلانی در این کتاب حتی سوابق و تمایلات چپ‌گرایانه خود را هم از یاد می‌برد. و به کلی فراموش می‌کند که در آن دوران اتحاد شوری در تلقی اغلب روشنفکران جهان فرق ماهوی با استعمار انگلیس داشت.

اتحاد شوروی نه تنها یک قدرت استعماری محسوب نمی‌شد، بلکه کعبه آمال بسیار از روشنفکران جهان بود. تفکر چپ در اوج بالندگی خود بود. در فرهنگی‌ترین کشور اروپا یعنی فرانسه، نامدارترین هنرمندان بعضاً آثار خود را از نمادهای انقلاب کبیر اکتبر مثل رزمناو پوتمکین انتخاب می‌کردند. اتحاد شوروی برای همه چپ‌های جهان به نوعی وطن محسوب می‌شد. دلبستگی به آن کشور معنای دیگری داشت. در ایران هم وضع اینگونه بود. عارف قزوینی در سروده‌ای پا را از همه فراتر گذاشت و خواست که ایران را رهن کامل در اختیار کشور شوراها قرار دهند. فرشته رحمت یعنی لنین را دعوت می‌کند که قدم رنجه فرموده و به ایران تشریف بیاورد و به دست توانای خود تکلیف ما را یکسره سازد.

بر عکس اتحاد شوروی، انگلیس نماد خباثت و استعمار در خاورمیانه و بخش اعظم جهان بود. در این دوران وقتی کسی برای تحصیلات هم به انگلیس می‌رفت، در معرض اتهام دیگران بود. در همان تاریخ، شاهد اوج نفرت روشنفکران ایران و جهان و حتی امریکا، از امپریالیسم انگلیس هستیم. در چنین فضائی سلاطین پهلوی همواره منتظر نظر سفارتخانه بریتانیا بودند. اما دکتر میلانی سعی درستی می‌کند که دوران این دو پادشاه همه‌جانبه بررسی شود. ولی در حرکت فرقه، یکسره وابستگی می‌بیند. این نگرش با در نظر داشت فرق ماهوی اتحاد شوروی و انگلیس در آن تاریخ، خیلی فراتر از معیار دوگانه است.

در این کتاب وقتی پای ایرانی و فرهنگ ایران پیش می‌آید، دکتر عباس میلانی هیچ انتقادی را از ناظران خارجی برنمی‌تابد. هر جا به گزارش‌هائی از دیپلمات‌های غربی رسیده‌، که حاوی اظهاراتی تند علیه فرهنگ ایرانی است، بی‌درنگ آن را به تفرعن و روحیه استعماری و نژادپرستی و خودبرتربینی آنها تعبیر می‌کند. اظهارات سفیر وقت انگلیس نسبت به محمدرضا شاه جوان را اینگونه نقل می‌کند :

«در بخش آخر گزارشش از این دیدار با شاه، بولارد بار دیگر کلماتی به کار برد که همه بوی عفن نژادپرستی و تحقیر شخصیت ایرانیان می‌داد. بولارد نوشت در طول این دیدار شاه نشان داد که چقدر شخصیتش در کنه و اساس ایرانی است و چقدر آنچه در سوئیس گفته صورتکی بیش نیست»
نقد تند روحیه ایرانی توسط یک ناظر خارجی سخت موجب برآشفتن دکتر میلانی شده است. اما به راستی! پس از سالها تجارب تلخ، و تحصیل و تدریس و خواندن و نوشتن در سوئیس و پاریس و لندن و استفورد و سوربن، حقیقت و انصاف حریف نگاه و تلقی ایرونی از زمین و زمان شده است؟ یا ما همچنان نقطه پرگار تمدن هستیم؟